محیا به مهد کودک می رود
مدتی بود که تصمیم داشتم محیا رو بذارم مهد ولی نمی دونستم کجا بهتره . خلاصه بعد از چند هفته تحقیق و پرس و جو توی مهد کودک مهر مادر ثبت نامش کردم روز اول که بردمش مطمئن بودم که بهانه می گیره و نمی تونه اون جا بمونه برای همین 2 ساعت بعد برای تحویل گرفتنش رفتم دنبالش .وقتی منو دید گریه کرد و نمی خواست همراه من برگرده خونه . برام جالب بود اونقدر با بچه ها دوست شده بود و با اونا سرگرم بازی بود که اصلا دوست نداشت با من بیاد خلاصه با کلی وعده و وعید که فردا باز هم میای این جا حاضر شد برگرده. محیا خیلی مهربون و با محبته اونقدر با احساس و خوش قلبه که هر بچه ی کوچک تر از خودش می بینه می گه « مامان نی نی ! » و می خواد اونو تو بغل بگیره و ببوسه . الان که اوایل زمستونه مریض شده و 2 هفته ست داره آنتی بیوتیک می خوره اما فایده نداره . هنوز هم به شدت آبریزش از بینی داره . محیای من . همه زندگی مادر ! دوست دارم تمام درد و بلات بریزه تو جونم تا یک ذره اثری از ناخوشی تو وجودت نبینم همیشه زنده باشی گلم !